خب، میخواستم داستان را با چیزی الهامبخش و آسان برای درک شروع کنم... اما دوباره همه چیز به الگوهای معمولی مربوط به سن که همه درباره آن صحبت میکنند، بازمیگردد، اما شما شخصاً هرگز احساس نمیکنید. سلام همکاران. اسم من دانیل 35 ساله و برنامه نویس هستم. سابقه کار من شبیه هزاران و میلیون ها نفر دیگر مانند آنها در کشور ما و شاید در سراسر جهان است. بزرگ شدن، تفریح کردن، به هیچ چیز فکر نکردن. به چیزی علاقه داشتم، چیزی خواندم، به چیزی احترام گذاشتم. فکر میکردم درگیر چیزی هستم. بعد رفتم یه جایی درس بخونم. چون نمی توانستم به جای دیگری بروم. و اگر در مورد آن فکر کنید - آیا می خواهید؟ آیا در آن لحظه درکی از آنچه می خواستی وجود داشت؟ رویاهای واقعی؟ نه فقط برای به دست آوردن پول زیاد، بلکه برای انجام کاری که دوست دارید انجام دهید؟! هیچ البته نه. من به نوعی در مدرسه درس خواندم. از زمانی که در کلاس ششم با باشگاه علوم کامپیوتر آشنا شدم، نوعی هوس کامپیوتر وجود داشت... حتی علاقه به برنامه نویسی، به درک چیزی. اما اکنون، پس از سالها، به طرز مضحکی عجیب به نظر میرسد که در آن زمان تمایلی به عمیقتر شدن وجود نداشت. درک کنید، پیدا کنید و احساس کنید... در آن سال های دور 95، ما در QBasic برنامه ریزی کردیم و رویای انتشار "نسخه خودمان از ویندوز" (که آن موقع حتی ندیدیم)، در حالت VGA :) یا یک بازی کامپیوتری ساختیم. مانند Command & Conquer یا چیزی شبیه به ماموریت های مد روز آن زمان، اما فقط در جایی که شخصیت اصلی بیل گی (شس!) باشد. ما به پاسکال نگاه کردیم، اما همه چیز در آنجا بسیار پیچیده بود... چیزی در مورد C شنیدیم، اما نتوانستیم یک برنامه را اجرا کنیم. ما در اولین x386، زیر چشم سیاه MS DOS، وزن جعبه هایی با ده ها فلاپی دیسک و جوک هایی در مورد هارد دیسک ترابایتی مطالعه کردیم و بازی کردیم. بنابراین، همه اینها وجود داشت، اما هیچ تمایل و درک وجود نداشت که بتوان در همه اینها عمیق تر فرو رفت. صادقانه بگویم، در سال های بعد حتی مواردی وجود داشت که برنامه نویسی امکان فرار و گاهی اوقات حتی کسب درآمد کمی را فراهم می کرد. در زندگی ام 1 برنامه برای پایان نامه و چندین برنامه برای درسی نوشته ام ، اگرچه هرگز در چنین تخصصی تحصیل نکرده ام :) و همه اینها بدون غوطه ور شدن ، با اشتیاق محض. البته الان نمیخوام با اون کد کار کنم :D من وارد یک دانشکده فنی ساخت و ساز شدم، به طور قابل قبولی بنایی خوندم، اما خوشبختانه در توزیع شغلی پیدا نکردم. از آنجایی که در یافتن کار بسیار منفعل بودم، به عنوان مکانیک در یک شرکت خدمات شبکه های گرمایشی مشغول به کار شدم. سپس، همچنین از طریق یکی از آشنایان، وارد حوزه خدمات مصرف کننده شد، جایی که به طور قابل اعتمادی برای 12 سال آینده درگیر شد. و اکنون من یک مهندس تعمیر تجهیزات موبایل هستم! این کار البته بد نیست. و به نظر می رسد که شما می توانید درآمد خوبی داشته باشید و جا برای توسعه وجود دارد ... اما همه اینها اینطور نبود. احساس آماتور در همه جا ظاهر شد. کار به اندازه کافی وجود دارد، مشتریان عادی برمی گردند، اما همه چیز یکسان نیست. به نظر می رسد شما به طور کامل نمی دانید که چگونه همه کار می کند. و در عین حال، این درک که تحصیلات پرداخت شده به مدت 5 سال نیز منجر به چیزی نخواهد شد. بعد از 5 یا 6 سال، تعمیر گوشیها از قبل احساس تهوع زیادی در من ایجاد میکرد. میخواستم، اگر حرفهام را عوض نکنم، حداقل به «شنای آزاد» بروم. اما، البته، این آرزوهای منفعلانه محقق نشدند. سالها گذشت و من الان 33 ساله هستم. هر کسی که 10 سال جوانتر است ممکن است بگوید که این تقریباً پیری است، اما او البته هرکی 10 سال بزرگتر باشه باهاش مخالفت میکنه همونطور که من هم موافق نیستم :) اما از سر کسالت و یکنواختی در تعمیر گوشی شروع کردم به فعالیت های خلاقانه مختلف. و بنابراین من قبلاً تصور می کردم که تماس من طراحی یا در بدترین حالت، ساخت وب سایت، مدل سازی سه بعدی یا ویرایش ویدیو است! خوشبختانه، این علاقه من واقعاً تغییراتی را در زندگی من ایجاد کرده است. در عرض چند سال، مشاغل پاره وقت و جوایز قابل توجهی در مسابقات خلاق ظاهر شد. و بنابراین من به شغل دیگری دعوت شدم - به عنوان یک طراح در یک شرکت تولیدی محلی. ناگهان باد تغییر در زندگی من ظاهر شد، مانند آهنگ معروف Scorpions. پس از مدت ها برای اولین بار تغییر شغل دادم، ناگهان احساس کردم اگر بخواهم می توانم همه چیز را تغییر دهم. فهمیدم که وقتی تمام دقایق زندگی من پر از دست و پا زدن با گوشی یک نفر یا صحبت با دوستان دوستان دوستان آشنایان در مورد اینکه چه کاری باید انجام دهند تا تلفنشان کار کند، یا استراحت بی ثمر با تانک بازی یا نشستن در محل کار پر نمی شود. ترس از اینکه برخی اقدامات بی دقت مرا مجبور می کند که حقوق ناچیز خود را برای خرید یک قطعه شکسته خرج کنم - متوجه شدم که می توانم تغییر کنم. تغییر کنم تا در واقع کاری را که می خواهم انجام دهم. و وقتی به عنوان طراح شروع به کار کردم، معلوم شد که نمیخواهم طراحی کنم. البته طراحی، طراحی، وب مستر، مدل سازی و ویرایش ویدئو همگی حرفه های جالبی هستند. اما چیزی در آنها گم شده بود، خلاقیت در سطح دیگری. با دیدن تبلیغ "دوره های جاوا" و حقوقی که بعد از آموزش وعده داده شده بود، متوجه شدم که چگونه است :) بله، البته! تمام عمرم آرزو داشتم برنامه نویس شوم! حقوقی که سه چهار برابر حقوق من است و شغلی که باید در آن فکر کرد! شغلی که به هیچ چیز جز سرت بند نیستی! این همان چیزی است که من همیشه آرزویش را داشتم، اما خدایا چقدر آن را نفهمیدم! به همسرم گفتم: می دانی. - اگر برنامه نویس شوم چه می شود؟ 100-200 هزار دریافت می کنند. او گفت: «البته. - بلند شو و ما به برزیل خواهیم رفت. - اما این موضوع یک ماه نیست. از سال! و شب ها همیشه خیلی شلوغ خواهم بود! -خب... چیکار میتونی بکنی؟ همه چیز اینگونه شروع می شد، اما... بانک به دلایلی وام 30 هزار تومانی را برای آموزش طراح که به تازگی وارد بازار کار شده بود، تایید نکرد. و همانطور که معلوم شد، بیهوده نیست :) همه حوادث تصادفی نیستند، همانطور که اوگوی قدیمی به استاد شیفو می گفت. میل به پیوستن سریع به صفوف برنامه نویسان متأسفانه ممکن است ظاهر شود. به هر حال، آنچه در آموزش اهمیت دارد مبلغی نیست که برای آن پرداخت می کنید، بلکه دانشی است که دریافت می کنید. علیرغم اینکه در دوره های گران قیمت شرکت نکردم، از تمایل خود برای برنامه نویس شدن دست نکشیدم. وضعیت به این امر کمک کرد. محیطی آرام و آرام که در آن می توانید فکر کنید و استراحت کنید. حقوق! در طول ماه بعد، اینترنت را جست و جو کردم و به دنبال بهترین (و البته رایگان!) راه برای تبدیل شدن به یک برنامه نویس جاوا بودم. چرا جاوا؟ بالاخره آنها بالاترین حقوق را دارند! اینطوری وارد JavaRush شدم . سپس طرحی قدیمی داشت که یادآور کارتون محبوب Futurama بود. با 10 سطح رایگان و نوعی جاروش "تکنیکی" که من بلافاصله جذب آن شدم. مشتاقانه برای درس خواندن شتافتم. فکر می کردم بعد از 10 سطح، با مطالعه موازی دوره های رایگان مانند دوره های یوتیوب، سمینارهای مختلف مانند Geekbrain و برنامه هایی مانند SoloLearn، احتمالاً آنقدر ماهر خواهم شد که قطعاً به چیزی در حرفه خود خواهم رسید! 10 سطح اول را در مدتی که به نظر می رسید یک هفته یا کمتر تکمیل کردم. بسیار ساده، هیجان انگیز، پیچیده و در عین حال مست کننده - فراتر از کلمات بود. البته سوء تفاهمات عمیقی نیز وجود داشت. آیا می توانید تصور کنید که تقریباً 20 سال فکر می کنید که برنامه نویسی را خوب می فهمید و برنامه فایلی است که از بالا به پایین اجرا می شود ... و با این واقعیت روبرو شوید که برنامه یک فایل نیست. همه، به جز یک پروژه کامل، و هنوز تعداد زیادی فایل در پروژه وجود دارد، و زمانی که روی دکمه "run" کلیک می کنید (در IntellijIDEA غیر معمول آن زمان)، لزوماً فایلی که روی صفحه می بینید نیست. راه اندازی شد... به طرز دردناکی غیرقابل درک بود، بنابراین در جایی در طبیعت بحث های قدیمی هنوز هم نظرات عصبانی و توهین آمیز من در مورد کوته فکری سازندگان، که فکر نمی کردند کاربرانشان کاملاً جدید هستند و چیزی نمی فهمند درج کنید. در مورد این "ایده های" جدید =) به این ترتیب 10 سطح رایگان به پایان رسید - به سرعت، در یک نفس. آنقدر خوب بود که تقریباً بلافاصله یک ادامه پولی برای یک ماه خریدم. این یک خرید قابل توجه برای من بود. در ابتدا همه چیز خوب پیش می رفت، اما مراحل بعدی بسیار دشوارتر بود. علاوه بر این، به این درک رسیدم که تا سطح 10 مشکلات الگوریتمی نسبتاً ساده ای وجود دارد و هرگز درک عمیقی از "برنامه نویسی مدرن" ایجاد نکردم. یک ماه گذشت و پیشرفت چشمگیری نداشتم. احتمالاً به سطح 20 یا چیزی نزدیک تر است. اما هر روز این احساس وجود داشت که ادامه نمی دهم. پول سرمایه گذاری شد، اما من نمی توانم آن را توجیه کنم. زیر بار درک ناتوانی ام، یکی دو ماه کلاس را رها کردم. فقط گاهی اوقات ویدیوهای جالبی را در مورد این موضوع تماشا کردم، اما بدون جزئیات. سال نو 2017 نزدیک است. و همراه با آن، یک هدیه بزرگ که همه دانش آموزان JavaRush منتظر آن هستند - تخفیف عظیم 50٪ در شهریه. عذاب خود فروکش کرد، اما رویا همچنان زنده بود. و خریدم. این پول کیهانی نبود، بلکه پول بسیار مهمی بود که نیاز به توجیه داشت. بلافاصله پس از تعطیلات سال نو، با قدرتی تازه دست به کار شدم. به یاد دارم که همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه با یک مشکل به ظاهر ساده، اما در عین حال بسیار دشوار برای یک مبتدی با "پس زمینه" خود مواجه شدم. فکر کنم اسمش «رستوران» باشد. او با شستن و سواری راحت نبود، نمی خواست تصمیم خود را چه از طریق مطالعه طولانی مدت یا در فواصل کوتاه «پنج دقیقه ای» بگیرد. کلاسها و روشها در سرم میچرخیدند، گیج میشدند و به هم میچسبیدند، و من قطعاً نمیتوانستم بگویم کدام یک کدام است. احتمالا یک هفته باهاش دعوا کردم. ترس قدیمی از قبل در افق آگاهی ظاهر می شد. و فقط وزغی که تهدیدم به خفه کردن برای 6 هزار روبل غول آسا داشت مرا مجبور کرد از بازی ای که در آن درگیر بودم دست نکشم... و بعد غم بزرگی در خانواده ام رخ داد... عظیم و مثل همیشه غیرمنتظره.. برای یک هفته تمام نمی توانستم به هیچ چیز فکر کنم. من نمیتوانستم کاری انجام دهم، فکر کنم، زندگی کنم... فقط در نقطهای از کیهان توقف کردم و به جایی پرواز کردم که همه ما در آن پرواز میکنیم... خواننده، خوشحالم که به این مکان رسیدی. چون این مهمترین چیز در داستان من است. این دلیل اصلی این است که اکنون می توانم بگویم زندگی می کنم و وجود ندارم. و اگرچه غم انگیز است، اما هر پایانی آغازی است. اینطوری شروع کردم. واقعا - جدا. پس از یک هفته جهل و بی علاقگی، مالیخولیا جای خود را به میل و میل به زندگی داد. یک درک در ذهنم ظاهر شد. هر پدر و مادری آرزوی زندگی فرزندانش را دارد. ما تا زمانی که زنده بودیم زندگی کردیم. و سپس آنها در ما زندگی خواهند کرد... با بازگشت به "رستوران"، ناگهان سبکی شگفت انگیز را احساس کردم. کلاسهایی که از کلاسها استفاده میکنند، نمونههایی از کلاسها را ایجاد میکنند و رابطها را پیادهسازی میکنند، ناگهان کار سادهای برای باز کردن رشتهها به نظر میرسند. شما یکی را بکشید، ببینید چه حرکتی می کند - و آنجاست! معلوم شد که فقط یک اشتباه در سطح تایپی بوده است! :) من به همه توصیه می کنم که این گره "مغذی" را باز کنند. بعدش سخت تر شد و به طور قابل توجهی پیچیده تر است. اما همه اینها دیگر پایان دنیا یا حکم اعدام به نظر نمی رسید. هر معما جوابی داشت. اگر برای مدت طولانی حل نمی شد، می توان آن را به تعویق انداخت و بعداً با قدرت دوباره به آن بازگرداند. و بعد دیگر نتوانست مقاومت کند! البته جنگ هایی با تایید کننده ها وجود داشت و جوششی از نامفهومی در ذهن من وجود داشت ، اما همه چیز قبلاً در نوعی ساختار قرار می گرفت. به نظر می رسید همه چیز تصمیم به تغییر گرفته بود و گرانیت سخت قبلاً به ماسه سنگ تبدیل شده بود. و هر بلوک ماسه سنگی را می توان فرسوده کرد، فقط زمان می برد. 4 یا 5 ماه دیگر گذشت. و من قبلاً قدرت خود را احساس می کردم. تست های متعدد برای دانش Java Core، پازل ها، تعداد زیادی ویدیو (چه نعمتی است که اکنون ما اینترنت داریم، جایی که می توانید همه چیز را در آن پیدا کنید!) در موضوعات مختلف برنامه نویسی.Истории успехаتشویق کننده یا نه، اما به همان اندازه کنجکاو، این حوزه ناشناخته IT را آشکار می کند. یا شاید از قبل بتوانم؟ در یک نقطه، سرم به معنای واقعی کلمه از این همه داستان می چرخید. بنابراین، با توجه به توصیه های متعدد، تصمیم گرفتم برای مصاحبه بروم. از این گذشته، تقریباً در هر داستان موفقیت توصیه می شد قبل از اینکه سرنوشت خود را پیدا کنید، حداقل ده ها مورد از آنها را مرور کنید. من به یک منبع کاریابی بسیار معروف نگاه کردم. من حتی فکر نمی کردم که در ایژفسک کوچک و متوسط ما تقاضای زیادی برای برنامه نویسان وجود داشته باشد. اما با توجه به موقعیت نسبتاً جالب یک جوان ، تصمیم گرفتم ریسک کنم. با ذکر مقدار نسبتاً متوسطی در رزومه، برای جای خالی درخواست دادم. اما چقدر تعجب کردم که دوشنبه بعد (رزومه ام را اگر اشتباه نکنم جمعه ارسال کردم)، استخدام کنندگان شروع به تماس با من کردند. و اصلا از شرکتی که رزومه ام را ارسال کردم نیست. البته میتوانستم حدس بزنم که کسی رزومهام را پیدا کند و آن را کاملاً جالب ببیند، اما از نظر ذهنی آماده بودم که ماهی یکبار و به سختی بیشتر برای مصاحبه بروم. بنابراین، با ترس از چنین توجه ناگهانی، به سرعت رزومه خود را پنهان کردم. اما از روی کنجکاوی تصمیم گرفتم به هر دو مصاحبه ای که آنها برای من برنامه ریزی کردند بروم. من اصلا از نظر فنی برای مصاحبه اول آماده نشدم. داستان ها می گفتند که مصاحبه ها به مراحل تقسیم می شوند و ابتدا معمولاً یک مقدمه ساده و بدون آزمایش وجود دارد. با این وجود، من روی موفقیت حساب نکردم و از نظر ذهنی خودم را آماده کردم، اول از همه، از یک امتناع یا چیز خوب از یک گیج شده ناراحت نشم "چطور جرات می کنی با چنین سطحی؟" من قبلاً هرگز به دفاتر شرکت های فناوری اطلاعات نرفته بودم، فقط در تصاویر این "خانه های شیرینی زنجفیلی" شگفت انگیز گوگل، فیس بوک و غیره را دیدم. بله، من انتظار نداشتم چنین چیزی را ببینم. به نظر می رسید که در بیرون از خانه ما، نوعی افراد زیر کوبیده و عینک دیده پشت صندلی های چوبی نشسته و در نزدیکی مانیتورهای CRT با یک فیلتر محافظ دفن شده اند. اما نه. البته من شکوه و شیک بودن گوگل را در آنجا ندیدم، اما فوتبال روی میز در دفتر روی من تأثیر گذاشت. به نوعی، این یک چالش برای کل زندگی کاری قبلی من بود، که در آن تعداد ساعات صرف شده در محل کار مستقیماً با میزان دستمزد مرتبط بود. یک مصاحبه سریع با HR، سپس یک پرسشنامه با دستی که می لرزید پر شد (من برای آزمایش آماده نبودم). سپس یک گفتگوی کوتاه با رئیس بخش و اکنون به من پیشنهاد کار داده شد. بله بله! علیرغم اینکه من به تمام سوالات آزمون پاسخ ندادم، به طور کلی دانش من از جاوا واقعاً خوب بود، بنابراین بلافاصله به من پیشنهاد کار داده شد. دستمزدی که پیشنهاد دادند کمی بود، اما بیشتر از آن چیزی بود که در رزومه ام می خواستم. علاوه بر این، پس از دوره آزمایشی قرار بود افزایش یابد. و سپس بلافاصله روی افزایش حقوق و حتی افزایش بیشتر حقوق سرمایه گذاری کردند! من از این وسوسه کمی مات و مبهوت شدم. اما او نیز جسورتر شد. من دیگر عمداً برای مصاحبه بعدی ام آماده نشدم. و ما نباید بلافاصله با اولین پیشنهاد شغلی موافقت کنیم - داستان های موفقیت به ما می آموزند. از برخی جهات این درست است. بنابراین، البته من استخدام دوم را رد نکردم و بعد از پیشنهاد کار برای مصاحبه دوم رفتم. اما در این مصاحبه مجبور شدم تا حدودی از اعتماد به نفسم احساس شرمندگی کنم. سادهترین سؤالها، که اکنون حتی برای من کار به نظر نمیرسند، سپس باعث سردرگمی کامل در ذهن من شد. من له شده بودم، خسته بودم و (اوه خدای من!) حتی هنگام صحبت با سرنخ ها HTML را با HTTP اشتباه گرفتم! پس از چنین تخریبی، دیگر مطمئن نبودم که آماده برنامه نویس شدن هستم. منابع انسانی از شرکتی که اولین مصاحبهام را در آن انجام دادم، دائماً پاسخ میخواست و حتی پیشنهادی برای من میفرستاد (کلمات رایج دیگری که برای اولین بار با آن روبرو شدم). آنها حتی آماده بودند تا منتظر بازگشت من از یک تعطیلات بسیار طولانی باشند، اما من هنوز تردید داشتم. از این گذشته، هنوز لازم بود به رئیس جدید قدیمی اطلاع داده شود که طراح جدید قدیمی آنها آنها را ترک می کند، آن هم برای خودش و برای آنها غیرمنتظره. با این حال، من نمی توانستم موافق نباشم. من موافقت کردم، با رئیس جدید قدیمی صحبت کردم و همه چیز به آرامی پیش رفت. اینطوری تبدیل به خودکار شدم. شاید کسی بگوید که تست کننده های خودکار اصلاً برنامه نویس نیستند و کار آنها باید بسیار خسته کننده باشد. اما من در اینجا کاملا با آنها مخالفم. علاوه بر این، من خودم زمانی فکر می کردم که آزمایش کنندگان برنامه نویسانی هستند که چیزی برای "کامل" شدن ندارند (انشاالله همکارانم اگر این خطوط را بخوانند و مرا بشناسند مرا شکست ندهند! اتفاقاً به همه شما سلام!) اما همه چیز مشخص شد. کاملا اشتباه. هنگامی که من از مرحله اول عبور کردم و شروع به توسعه کامل قطعات چارچوب کردم، یک اتفاق فرا رسید. من احساس میکردم برنامهنویسی هستم که نه تنها میخواهد برخی برنامهها را بسازد، بلکه میداند ممکن است یک خطای مهم در کجا باشد. من متوجه شدم که اعتبار سنجی جاواروش چگونه کار می کند و چرا همیشه منطقی به نظر نمی رسد. من به بسیاری از پیچیدگی های فنی برنامه نویسی پی بردم و راحت تر از زمانی که به عنوان یک توسعه دهنده جوان وارد IT شده بودم، وارد این دنیای جدید شدم. میپرسید، آیا اکنون میتوانم یک برنامهنویس «تمامالعداد» شوم؟ به آسانی! اما اکنون انتخاب گستردهتری دارم: میتوانم شغلی را انتخاب کنم نه تنها به خاطر حقوق، بلکه به خاطر تیم، محیط، پروژه. علاوه بر بینش ذهنی، دنیای کاری کاملاً متفاوت در اطراف من آشکار شد. کار من را می خواست. او می خواست به من غذا بدهد، چیزی به من بدهد تا بنوشم، از من پذیرایی کند، آرامم کند و در عین حال به من حقوق بدهد. این شش ماه اول مثل یک رویا بود. من فقط نمی توانستم باور کنم که در تمام این دهه ها، در حالی که در مشاغل قدیمی ام در حال لکنت بودم، همه اینها در اینجا در حال توسعه و شکوفایی بود. و البته منتظر من بود! و همه کسانی که در آنجا تلاش می کنند :) همچنین تعجب آور بود که ببینید چگونه ده ها نفر از همکاران به دلایلی متوجه این همه ثروت حوزه فناوری اطلاعات، این همه جذابیت زندگی که دقیقاً اینجاست، درست در مقابل شما نیست. انگار همه اینها آنقدر رایج و همه جا هست که در اینجا چیزی برای توجه وجود ندارد. اما در اینجا شما واقعی زندگی می کنید، واقعی کار می کنید و پول واقعی کسب می کنید. همکاران هر کدام یک شخصیت منحصر به فرد هستند، روشنفکران و افراد پرشور؛ بسیاری از آنها افراد خلاق هستند و کاملاً همه آنها فقط افراد خوبی هستند! من به سختی میتوانم کل آن فضای احساسات را در این پاراگراف کوچک منتقل کنم. فقط امیدوارم، خواننده، باور کنید که چقدر همه چیز در این حوزه جدید برای من واقعی و پربرکت شده است. و من به تنهایی و هدفمند به این موضوع رسیدم. در طول یک سال با تمام فناوری های مورد استفاده آشنا شدم. یک بار دیگر در نگرش خود نسبت به درک برنامه نویسی به طور کلی و جاوا به طور خاص تجدید نظر کردم. من ده ها بار شکار شدم که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده است! برای من، زندگی به یک لذت غیرقابل تصور تبدیل شد - من لذت واقعی را از کار دریافت کردم، به خانه آمدم و با لذت به مطالعه چیزهای جدید ادامه دادم. من قبلاً 34 ساله بودم. در سال های گذشته، گاهی اوقات به وضوح به نظرم می رسید که مغزم کم رنگ می شود. جایی حافظه گم می شود، کلمات فراموش می شوند. فکر غیر قابل انعطاف، تا حدودی چوبی می شود. اما این شگفت انگیز است! وقتی شروع کردم به مطالعه در حوزه بزرگی مانند برنامه نویسی، مغزم در ابتدا مثل یک ضرب و شتم کوچک شد، اما بعد به تدریج به نظر می رسید که کشیده می شود. فکر سبک و سریع شد. در سالهای اخیر، چنین ایدههای بزرگی به ذهنم خطور کرده است که من فقط تعجب میکنم که آیا خودم آنها را به ذهنم رسانده یا ناخودآگاه آنها را در جایی جمع کردهام. در محل کار جدید، بلافاصله حدود پنجاه همکار در فضای باز داشتم. اعتراف می کنم، ابتدا به وحشت افتادم و سعی کردم به یاد بیاورم که چه کسی و چه نامی دارد. اما مغز من قبلاً شروع به یادگیری سریع کرده بود و خیلی زود نام همه و انواع جزئیات را که مانند خارهای تیز در مدل ذهنی هر یک از همکارانم گیر کرده بودند را شناختم (بله، OOP خیلی راحت به زندگی منتقل می شود و بالعکس) . همه اینها هنوز مرا شگفت زده می کند. با کمی سهولت غیرقابل درک، یک برنامه دسکتاپ بزرگ و کامل نوشتم (قبلاً پروژه های بزرگی را تکمیل نکرده بودم) که برای آن پاداش خوبی دریافت کردم. ناگهان شروع به درک الگوها کردم و حتی برنامه های دیگران را فقط با نگاه کردن به کد آنها درک کردم. همه این کلمات جادویی نامفهوم Spring، JDBC، Hibernate، Git، SQL و صدها مورد دیگر معنی پیدا کرده و قابل درک شده اند. هر زبان دیگری غیر از جاوا، حتی با نحو نه چندان مشابه، ناگهان قابل درک شد. انگار نمی توانستم بخوانم و ناگهان یاد گرفتم. احساس کردم که چقدر عمیقاً در دنیای اطرافم به شیوه ای جدید غوطه ور شده ام، گویی در هر شی و موجودی که مرا احاطه کرده است ریشه دوانده ام. به لطف کار، دانش جدید و تلاش خودم، شروع کردم به نگاه متفاوت به همه چیز در اطرافم. من احساس کردم که اگر تلاش های بسیار مشخص و قابل درک انجام دهید، اجرای برنامه های خود و رسیدن به هر چیزی که می خواهید چقدر آسان است. و این شگفت انگیزترین چیز برای من در تحول سریع من است. و اصلاً اینطور نیست که من نوعی حقوق هنگفت دریافت کردم و در عین حال به نوعی رویای کودکی خود را برآورده کردم. شگفتانگیزترین چیز این است که این میل به من قدرت و اطمینان زیادی داد که همه چیز را در زندگی میتوان برای بهتر شدن تغییر داد. گاهی با همکاران قدیمی که افراد باهوشی هم هستند ملاقات می کنم. می گویم: ببین، من شش ماه تلاش کردم و به چیزی رسیدم که ده سال نمی توانید به آن برسید! به سراغ ما بیایید، در IT! و آنها به من پاسخ می دهند: "نه، در مورد چه چیزی صحبت می کنی؟ من به اندازه کافی باهوش نیستم، نمی توانم بر همه اینها مسلط شوم." اما من به مردم اعتقاد دارم، زیرا قبلاً به خودم ایمان داشتم و بررسی کردم. من معمولی ترین آدم هستم. من به آن دست یافته ام، یعنی همه چیز برای سایر مردم عادی دست یافتنی است! اما متقاعد کردن طرز فکر دیگران همیشه دشوارتر از گفتن استخودت و خودت انجامش بده اما من به تو ایمان دارم، خواننده. تو هم مثل من هستی شاید بهتر. من می توانم این کار را انجام دهم و شما هم اگر بخواهید می توانید! امیدوارم تا این لحظه هیچ کس به خاطر پیش بازی زیاد به خواب نرود یا نمرده باشد. در حقیقت، من فقط می خواستم مشاهداتم و همه چیزهایی را که به من کمک کرد به سرعت و به نظرم کاملاً مؤثر پیشرفت کنم را به اشتراک بگذارم. اما بدون مولفه عاطفی، هر دستورالعملی برای من جدا از زندگی و غیرقابل مقایسه با مشکلات شخصی به نظر می رسد. بنابراین، در اینجا سرانجام به مهمترین چیز می پردازم - اصولی که به نظر من آموزش شما را تا حد امکان سریع و مؤثر می کند (امیدوارم چیزی از اصول خود را فراموش نکنم ، که دائماً سعی می کنم انجام دهم تبلیغ در میان پادوان من):
- با JavaRush یاد بگیرید . البته در اینجا معایبی نیز وجود دارد. ما بدون آنها کجا بودیم؟ JavaRush اصلا آنقدر سریع و جادویی نیست که در دوره های مختلف پر زرق و برق وعده می دهند. اما در اینجا مهمترین چیز وجود دارد که در جاهای دیگر یافت نمی شود - در JavaRush شما یاد خواهید گرفت که کد را درک کنید. در بسیاری از کدها. خوب و متفاوت. در زمانی که من مطالعه می کردم، جاوا 8 و این همه لذت به صورت لامبدا و استریم در برنامه آموزشی غایب بود. اما 1.7 سخت بود.
- از منابع زیادی استفاده کنید ، برای هیچ چیز خود را به یک منبع محدود نکنید. من جاروش را بسیار تحسین می کنم، اما بسیاری از موضوعات در اینجا به گونه ای ارائه شده است که نامشخص است. گاهی اوقات بسیار بستگی به شخصی دارد که در ارائه او قادر به درک و درک اطلاعات است. ممکن است لازم باشد درس را بخوانید، سپس گولواچ، و تکاچ، و نمچینسکی را دوباره تماشا کنید، سپس هورستمن را بخوانید، اکل را بخوانید، و تنها در این صورت است که درک خواهید کرد: آه، اینطور کار می کند! و شاید یکی از آنها برای شما روشن شود. به هر حال، هورستمن برای سلیقه من بهتر از اکل است و بلوخ به سادگی غیرقابل مقایسه است (در اصل) :)
- انگلیسی یاد بگیر . البته همه باید از نظر مالی راهنمایی شوند. شخصا، اشتراک سالانه Lingualeo و یک وزغ که خفگی را تهدید می کند برای من خوب کار کرد. اگرچه در اینجا بهتر است از ترجیحات شخصی انتخاب کنید. به عنوان مثال، من گاهی اوقات به طرز وحشتناکی از رابط قدیمی خشمگین می شدم، اما در آن زمان رقبا (PuzzleEnglish) به شدت از آنچه لئو داشت محروم بودند. علاوه بر این، در حالی که اشتراک لئو به طول انجامید، به پازل ها نگاه کردم و رویای پریدن به سمت آنها را در سر داشتم، فقط وزغ فوق الذکر اجازه نداد. من چیزی در مورد برنامه های تلفن نمی گویم، زیرا من از آنها استفاده نکرده ام، اما به احتمال زیاد آنها نیز طرفداران خود را دارند و احتمالاً شایسته است. آنکی؟ من هم آن را دوست داشتم، بسیاری از کلمات غیر معمول روی آنها تقویت شد.
- изучи сочетания клавиш IntellijIdea. Вообще на мой взгляд это лучшая IDE из всех существующих. И признаться мне очень не хватает шорткеев идеи в других программах. Сделай две главные вещи: Help -> Keymap reference (Распечатать, сложить втрое, скрепить и поставить на рабочем столе) и почаще нажимай в codeе Ctrl + Alt + L =) Этот совет я особенно люблю повторять для коллег.
- начни использовать Git How можно раньше. Это действительно необходимый навык. Чем раньше вы с ним столкнётесь, чем больше набьёте шишек, тем лучше будет результат. Я советую использовать встроенный в Идею плагин. В планах у меня подробное видео с туториалом How со всем этим работать. Более того. Меня однажды хантor в одну очень крупную компанию, просто найдя мой профиль на github, причём на тогда на нём был всего лишь проект с решениями задач JavaRush
- не бойся признаться, что ты чего-то не знаешь. Бойся не хотеть узнавать. Как я уже писал раньше, что относительно простая терминология классы-методы-функции-свойства-поля вызывал в моей голове жуткую чехарду и путаницу, но с течением времени всё встало на свои места. Для непонятных вещей иногда просто нужно время.
- не бойся ошибаться. Допустив ошибку, исправь её и постарайся не допускать впредь. Ошибки это только то, что нельзя исправить.
- ходи пешком. Может показаться что вы будете тратить время впустую, но это не так. Час пешей прогулки с работы (и на работу тоже!) может оказаться невероятно эффективным для усваивания новой информации. Конечно, лучше всего слушать в наушниках по пути аудиокниги or подкасты на тему IT. Просто представить не могу, смог бы я научиться чему-то столь целенаправленно, если бы не прослушал во время таких пеших прогулок "Сила воли — How развить и укрепить" бесподобной Келли Макгонигал.
- отдыхай от компьютера чаще. Лично я использую программу WorkRave, которая каждые 25 minutes выгоняет меня из-за компьютера на пять minutes. Может быть это слишком часто? Но у каждого здоровье своё и в определённый момент жизни начинаешь понимать, что тебе дороже — лишняя minutesка в дописывании цикла, or отсутствие боли в спине и других рабочих поверхностях. Кстати, есть очень популярная техника повышения эффективности труда Pomodoro (Помидора) основанная на точно таком же тайминге.
- به طور منظم تمرین کن . شخصاً برای من بسیار لذت بخش بود، بعد از پیاده روی از محل کار، نشستن پشت لپتاپم، نیم ساعت را به زبان انگلیسی، دو ساعت به پازل های جاواروش اختصاص دادم. وقتی چیزی نامفهوم جمع می شد، فیلم ها را تماشا می کردم و مقالاتی را در مورد موضوعات مطالعه می کردم تا اینکه موضوع روشن شد. به خصوص به یاد دارم که چگونه سعی کردم بفهمم ژنریک چیست (زمانی که برای اولین بار با مشکل ژنریک مواجه شدم، حتی نمی دانستم نام آنها چیست). حتی اگر به نظرم رسید که فهمیدم چه چیزی و چگونه، اما حدود یک سال بعد متوجه شدم که اینطور نیست. و به طور کلی، من کاملاً مطمئن نیستم که بسیاری از کسانی که ادعا می کنند همه چیزهای ظریف را درک می کنند. به طور کلی، زندگی روزمره پر حادثه و پر از میل برای رسیدن به هدف بود. اما در تعطیلات آخر هفته برنامه ریزی روز سخت بود و مجبور بودم مدام به خودم فشار بیاورم. البته در تمام این مدت از خانواده ای قرض گرفتم که تقریباً هیچ وقت با آنها سپری نکردم، اما اکنون این هزینه ها جواب داده است. و شب ها پر از خانواده است و من حتی موفق می شوم چیزی در جاروش بنویسم =)
- لذت مطالعه فناوری های مرتبط و کاملاً نامفهوم را از خود سلب نکنید . UML؟ HTML؟ XML؟ CSS؟ XPATH؟ ماون؟ میزبانی؟ داکر؟ TCP؟ پردازنده چگونه اعداد را اضافه می کند؟ آره! دو تا به من بده! :)
GO TO FULL VERSION