JavaRush /وبلاگ جاوا /Random-FA /از شاهزادگان به خاک و سپس دوباره
Cabron228
مرحله
Харьков

از شاهزادگان به خاک و سپس دوباره

در گروه منتشر شد
سلام به همه. اکنون نوبت من است که داستان موفقیت خود را به اشتراک بگذارم. به یاد دارم زمانی که خودم در سطوح ابتدایی بودم، همیشه عاشق خواندن داستان های دیگران بودم، که واقعاً به من انگیزه می داد. هر داستان موفقیت جدید منتشر شده مانند یک جشن بود. بنابراین، مهم نیست که چقدر تنبل بودم، تصمیم گرفتم تجربه خود را تداوم بخشم، به این امید که واقعاً به کسی کمک کند. داستان کمی دراماتیک خواهد بود، اما، به نظر من، این فقط آن را جذاب تر می کند. از شاهزادگان به خاک و سپس بازگشت - 1در حالی که به متن این داستان فکر می کردم، شک کردم که آیا لازم است تمام زمینه موقعیت را بیان کنم و تصمیم گرفتم که بدون آن داستان ناقص خواهد بود. سفر من به برنامه نویسی در سال 2014 آغاز شد. من به تازگی مدرسه را در شهر بدنام لوگانسک به پایان رسانده بودم، و هنوز نمی‌دانستم (و واقعاً نمی‌خواستم بفهمم) چه می‌خواهم در این زندگی انجام دهم. جنگ در این امر به من کمک کرد. از آنجایی که در آن سال آنها از انجام ZNO (مشابه با آزمون دولتی یکپارچه) خودداری کردند، من مجبور شدم برای گذراندن همین ZNO به خارکف بروم. اینطور شد که در مدتی که آنجا بودم، در شهر من خصومت ها شروع شد و من به آنجا برنگشتم، بلکه تصمیم گرفتم مدتی در پایتخت سابق ساکن شوم. ما با یکی از دوستان مادرم زندگی می کردیم که از شانس شانس، رئیس اداره سایبرنتیک اقتصادی بود. او به من پیشنهاد داد که از طریق ارتباطات در این مسیر ثبت نام کند و من واقعاً شروع به آماده شدن برای این کار کردم. من درک کمی از چیستی و معنای آن نداشتم، اما پول در این حرفه نوید پول خوبی را می داد (همانطور که در آن زمان به نظرم می رسید) و همه چیز برای من مناسب بود و من از قبل مشتاقانه منتظر تحصیل در رشته اقتصاد بودم. با این حال، زندگی به سرعت مرا به جای خودم قرار داد. با وجود ارتباطات و نمرات امتحانی بسیار خوب، نتوانستم بودجه را پاس کنم. فقط 10 مکان وجود داشت، و من که تهاجمی ترین بود، یازدهم شدم. همانطور که بعداً مشخص شد، من توسط ذینفعان مجبور شدم بیرون بیایم. با دریافت چنین ضربه ای در زیر کمربند (و من واقعاً دیگر نگران چیزی نبودم ، زیرا فکر می کردم همه چیز قبلاً 100 درصد تصمیم گرفته شده است) ، شروع به جستجوی گزینه های در دسترس برای مسیرهایی کردم که می توانم وارد آن شوم. آموزش بودجه، از آنجایی که والدینم قرارداد داشتند، نمی توانستند آن را برای من فراهم کنند. بنابراین من به دانشکده علوم کامپیوتر رسیدم، جایی که پدرم واقعاً از من درخواست کرد که درخواست بدهم. من با بودجه ای بدون هیچ مشکلی به آنجا رفتم و تصمیم گرفتم آنجا بمانم. و به این ترتیب سال تحصیلی آغاز شد. من پر از اشتیاق بودم و آماده بودم تا حرفه برنامه نویسی را بیاموزم. قبل از آن، من مطلقاً هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم (در درس های علوم کامپیوتر در مدرسه فقط به ما یاد می دادند که در اکسل و ورد کار کنیم)، اما این را یک چیز کوچک می دانستم - در دانشگاه همه چیز را به شما یاد می دهند، به همین دلیل من می روم. آنجا. خیلی سریع دوش آب سرد به من دادند. من به کلاس اول الگوریتم سازی و برنامه نویسی رسیدم، جایی که هیچ چیز لعنتی را متوجه نشدم. و در جفت دوم نیز. و در مورد سوم. دیوانه وار سعی کردم چیزی را بفهمم، به برنامه برسم، اما برای من حتی کوت معمولی<< نوعی جادو بود. در اواسط ترم منصرف شدم. من مطلقاً هیچ چیز نفهمیدم، برای هر کار عملی که فقط 2 کار دریافت کردم، در کل ترم یک کار آزمایشگاهی انجام ندادم. در نتیجه امتحان این درس توسط رئیس دانشگاه (مقام مقدس) برای من بسته شد. با هر روز جدید، این فکر در ذهنم قوی تر می شد که من برای این حرفه به دنیا نیامده ام، این همه یک اشتباه بزرگ است. در طول سال، این افکار به وجود آمد و در نهایت من فقط دانشگاه را رها کردم. به شغلی در یک سرویس پذیرایی برخوردم که به امید فراموش کردن سال قبل مانند یک رویای بد، برای کار رفتم. به این ترتیب برای اولین بار برنامه نویسی را ترک کردم. من شش ماه در یک کافه کار کردم، سعی کردم خودم و خواسته هایم را در طول مسیر درک کنم، اما چیزی به ذهنم نرسید. در نتیجه، با اراده قوی تصمیم گرفتم به لوگانسک برگردم، جایی که می‌خواستم همه چیز را از نو شروع کنم، اما در منطقه‌ای دیگر. با نگاه کردن به آینده، می توانم بگویم که این بدترین تصمیم زندگی من بود، اما، مهم نیست که چقدر خنده دار به نظر می رسد، بهترین تصمیمی که تا به حال گرفته ام. زودتر گفته شد، و اکنون در زادگاهم هستم. سرخوشی از خانه من خیلی سریع گذشت. شهر عملا مرده بود. قبلاً به نوعی کلان شهر بزرگ نبود، اما اکنون فقط سایه محو آن را می دیدم. وقتی فهمیدم چه کار کرده ام، اندوه خیلی سریع به خشم تبدیل شد. هیچ اعتقاد سیاسی در این مورد وجود نداشت (من در آن زمان اصلاً نداشتم)، فقط اشتیاق به زمان های گذشته وجود داشت. من واقعاً احساس بدی داشتم - در ابتدا از نظر عاطفی، با گذشت زمان شروع به فشار فیزیکی روی من کرد. من دیوانه وار شروع کردم به مرور همه گزینه های ممکن برای حرفه هایی که از نظر تئوری می توانستم انجام دهم. من زبان شناسی را به عنوان مسیر اصلی در نظر گرفتم - همه چیز با زبان انگلیسی در مدرسه همیشه خوب بود و می خواستم در این مسیر پیشرفت کنم. وقتی تقریبا تصمیم گرفتم در این رشته وارد دانشگاه محلی شوم، پدرم وارد عمل شد. او صمیمانه می خواست که من به علوم کامپیوتر برگردم و من واقعاً نمی خواستم دوباره او را ناراحت کنم (اخراج من از خارکف را بسیار سخت گرفت) بنابراین تسلیم شدم. بنابراین برای اولین بار به برنامه نویسی بازگشتم. با یادآوری تجربه منفی خود، تصمیم گرفتم به نوعی برای سال تحصیلی آماده شوم، حداقل اصول اولیه را یاد بگیرم تا دوباره شبیه احمق ها نشوم. من مدت زیادی را در اینترنت به دنبال دوره های مختلف C++ بودم، اما هرگز چیزی مناسب پیدا نکردم. و سپس، کاملاً تصادفی، در این پروژه سرگردان شدم. نمی دانم الان چطور است، اما در آن زمان 10 درس اول رایگان بود که من از آن استفاده کردم. و من به درون کشیده شدم. من این را نه به عنوان فرصتی برای کم کردن شکاف هایم برای سال تحصیلی جدید، بلکه به عنوان فرصتی برای ترک لوگانسک دیدم. من در این ایده وسواس داشتم، هر روز، هر ساعت و هر دقیقه به آن فکر می کردم. من خشم و نفرت خود را از اطرافم به انگیزه ای قوی تبدیل کردم که در نهایت من را نابود کرد. اما در ادامه بیشتر در مورد آن. من به سرعت 10 درس اول را به پایان رساندم و پس از آن یک سال اشتراک خریدم (آنها در آن زمان هنوز یکی داشتند) و شروع به مطالعه فعال کردم. من سطوح را در JavaRush طی کردم، سعی کردم Habr را بخوانم، انواع دوره های شخص ثالث (در JSP، JFX، Hibernate و غیره) را دانلود کردم. به معنای واقعی کلمه تمام وقت من صرف مطالعه شد. من پیاده روی نرفتم، عملاً با دوستانم ارتباط برقرار نکردم. به محض اینکه سعی کردم کمی استراحت کنم، بلافاصله با افکاری غلبه کردم که اکنون می توانم این زمان را مفید بگذرانم، اما در عوض دارم نوعی مزخرفات انجام می دهم. این افکار به سادگی به من اجازه نمی داد که از برنامه نویسی فاصله بگیرم و کم کم شروع به سوختن کردم. در کل یک سال و نیم وقت صرف یادگیری جاوا کردم. در این یک سال و نیم 2 تولد من بود، و هر دو بار به معنای واقعی کلمه خودم را مجبور به استراحت کردم (دومین بار موفق نشدم). هر روز از خواب بیدار می شدم و کاری را که دیروز انجام دادم به یاد می آوردم، می دانستم که امروز همان کار را خواهم کرد و فهمیدم که فردا همان چیزی در انتظارم است. این روتین مرا می کشت، اما انگیزه به من قدرت ادامه دادن داد. در طول مسیر، داستان های موفقیت آمیزی را در اینجا خواندم که من را نیز سرپا نگه داشت. خواندم و فهمیدم که این افراد می توانند این کار را انجام دهند، یعنی من هم می توانم این کار را انجام دهم. تنها یک تفاوت وجود داشت - همه این افراد می توانستند به مصاحبه بروند، دانش خود را آزمایش کنند و نوعی هدف نهایی تلاش خود را ببینند. من چنین فرصتی نداشتم یک شرکت فناوری اطلاعات در لوگانسک وجود نداشت. فهمیدم که روزی این تلاش ها نتیجه می دهد، اما خیلی مبهم بود، هیچ پست بازرسی میانی وجود نداشت. هیچ جای خالی در اطراف وجود نداشت، هیچ دوره یا آموزشی، هیچ چیز. و ایمان به این آینده روشن کم کم رنگ باخت. من در JavaRush به سطح 30 رسیدم، قبلاً در مورد چارچوب های لازم اطلاعات داشتم، حتی یک دوره کارآموزی هم گرفتم، اما دیگر قدرت نداشتم. در نتیجه، من فقط سوختم، شغلی پیدا کردم که ربطی به برنامه نویسی (و به طور کلی IT) نداشت و سعی کردم همه چیز را فراموش کنم. بنابراین برای بار دوم برنامه نویسی را رها کردم. نکته اصلی این است که همیشه باید استراحت کنید، حتی اگر سخت باشد. یک سال دیگر گذشت. من هنوز کار می کردم و به دنبال مناطقی بودم که بتوانم توسعه پیدا کنم و امرار معاش کنم. و سپس حادثه دیگری در این زندگی رخ داد. با وجود اینکه برنامه نویسی را کنار گذاشتم، به دانشگاه رفتم تا پدر و مادرم را ناراحت نکنم. و در ماه مه 2018، متوجه شدم که باید یک دوره آموزشی در زمینه برنامه نویسی وب بگذرانم. من هرگز نتوانستم کسی را پیدا کنم که آن را برای من بنویسد، بنابراین مجبور شدم خودم چیزی بیاورم. مجهز به دوره‌های PHP از GeekBrains (یک پلت‌فرم منزجر کننده، من آن را به کسی توصیه نمی‌کنم، فقط زمان را تلف می‌کنید، و حتی بدتر از آن، پول)، من به سرعت یک CRUD ساده را جمع‌آوری کردم. در آن زمان، من قبلاً از برنامه نویسی فاصله گرفته بودم و به طور فزاینده ای در مورد از سرگیری مطالعاتم فکر می کردم. تنها چیزی که مرا می ترساند این بود که بسیاری از آموخته هایم را با موفقیت فراموش کرده بودم و برای به یاد آوردن همه چیز تنبلی داشتم. من شروع به جستجوی زبان های دیگر مانند JS، PHP کردم. من قبلاً شروع به ترسیم یک برنامه تمرینی خشن برای خودم کرده بودم، اما بعد، مهم نیست که چقدر خنده دار بود، یک اتفاق دیگر رخ داد. در دانشگاه من، یک مردی بود که C# را خیلی خوب می‌دانست، و حتی برنده جایزه چند المپیاد بین‌المللی بود. این مرد زمانی برای کار به سن پترزبورگ رفت و در آنجا شغل خوبی پیدا کرد. و سپس به متصدی ما می گوید که آنها به جوانان نیاز دارند. کیوریتور این را به ما منتقل می کند و من طبیعتاً علاقه مند هستم. وقتی فهمیدم پروژه آنها با سی شارپ نوشته شده خیلی ناراحت شدم. من قبلاً منصرف شده بودم، اما هنوز تصمیم گرفتم بپرسم که اگر زبان را به تنهایی یاد بگیرم، می توانم در چند ماه آینده با آنها کار پیدا کنم. در کمال تعجب، این مرد پیشنهاد داد با اسکایپ تماس بگیرد، جایی که او سوالات مختلفی را در مورد موضوعات کلی (الگوریتم ها، الگوها و غیره) پرسید. پس از آن او موافقت کرد که به من در سطح مورد نیاز آموزش دهد. شادی من حد و مرزی نداشت. من در نهایت این هدف مشخص را داشتم که آماده بودم برای آن تلاش کنم، اما پیچ دیگری وجود داشت. به معنای واقعی کلمه یک روز بعد، این مرد دوباره با من تماس گرفت و به من گفت که موضوع آموزش من را با کارگردان در میان گذاشته است که او گفت جاوا و سی شارپ همان مزخرفات هستند و پس از آن به من دستور داد که فوراً من را آزمایش کنم. وظیفه. برای من یک شوک بود. من همین تکلیف را خواندم و متوجه شدم که چیزی متوجه نشدم. برای عقب نشینی خیلی دیر شده بود و بهتر است چنین فرصت هایی را هدر ندهیم (مخصوصاً در موقعیت من)، بنابراین دیوانه وار شروع به یادگیری اصول اولیه دات نت فریم ورک و همه فریمورک های دیگری که برای این کار لازم بود کردم. فقط در عرض یک ماه، همه چیزهایی را که در مورد جاوا می توانستم به یاد آوردم، آن را به سی شارپ ترجمه کردم و همه چیز را آموختم. منبع ITVDN در این مورد به من کمک کرد (اگر به آن نیاز دارید، آن را در گوگل جستجو کنید). اجازه دهید فوراً توضیح دهم که جاوا در آنجا به خوبی اینجا در نظر گرفته نمی شود، بنابراین ارزش رفتن به آنجا را ندارد - هر چه می توان گفت، راش هنوز رقبای شایسته ای در این زمینه ندارد. اما، اگر نیاز به مطالعه فناوری های مایکروسافت داشته باشید، منبعی بهتر از ITVDN پیدا نخواهید کرد. بیشتر کلاس های آنجا توسط الکساندر شوچوک - یک حرفه ای بزرگ، هم در توسعه و هم در آموزش تدریس می شود. من یک ماه نخوردم و نخوابیدم و نتیجه داد - من برای کار از راه دور در یک پروژه استخدام شدم. تلاش من بالاخره نتیجه داد. حقوق، البته، فوق العاده نبود (به دور از فوق العاده)، اما من فقط به خاطر تجربه ای که در آنجا دریافت کردم سپاسگزار بودم. بنابراین برای دومین بار و مطمئنم آخرین بار به برنامه نویسی بازگشتم. در تئوری، چنین داستانی باید با پایانی خوش به پایان برسد - من لوگانسک را به مقصد یک شهر بزرگ ترک کردم، جایی که به عنوان یک حرفه ای زندگی می کنم و پیشرفت می کنم. متاسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است. الان هم در این شرکت کار می کنم. امسال من در حال اتمام مدرک لیسانس خود هستم و پس از آن قصد دارم به خارکف برگردم (من واقعاً آن را دوست داشتم). اما اکنون 100% مطمئن هستم که موفق خواهم شد. من می خواهم از این منبع صمیمانه تشکر کنم. JavaRush بود که به من در درک برنامه نویسی کمک کرد. دانش به دست آمده در اینجا به من در آینده کمک زیادی کرد. این پروژه، مهم نیست که چقدر ادعایی به نظر می رسد، من را امیدوار کرد. از همان روز اول تحصیل در اینجا رویای نوشتن داستان موفقیت خودم را داشتم و اکنون بسیار خوشحالم که بالاخره این کار را انجام دادم. شاید داستان من بسیار آشفته بود، اما من واقعاً می خواستم همه چیز را در یک نفس بگویم، تا دوباره همه چیز را دوباره زنده کنم. الان واقعا احساس خوشبختی می کنم. من فقط می توانم یک چیز برای خواننده آرزو کنم - هرگز در مسیر رسیدن به هدفت، هر چقدر هم که سخت باشد، دست نکش. برای من یک شوک بود. من همین تکلیف را خواندم و متوجه شدم که چیزی متوجه نشدم. برای عقب نشینی خیلی دیر شده بود و بهتر است چنین فرصت هایی را هدر ندهیم (مخصوصاً در موقعیت من)، بنابراین دیوانه وار شروع به یادگیری اصول اولیه دات نت فریم ورک و همه فریمورک های دیگری که برای این کار لازم بود کردم. فقط در عرض یک ماه، همه چیزهایی را که در مورد جاوا می توانستم به یاد آوردم، آن را به سی شارپ ترجمه کردم و همه چیز را آموختم. منبع ITVDN در این مورد به من کمک کرد (اگر به آن نیاز دارید، آن را در گوگل جستجو کنید). اجازه دهید فوراً توضیح دهم که جاوا در آنجا به خوبی اینجا در نظر گرفته نمی شود، بنابراین ارزش رفتن به آنجا را ندارد - هر چه می توان گفت، راش هنوز رقبای شایسته ای در این زمینه ندارد. اما، اگر نیاز به مطالعه فناوری های مایکروسافت داشته باشید، منبعی بهتر از ITVDN پیدا نخواهید کرد. بیشتر کلاس های آنجا توسط الکساندر شوچوک - یک حرفه ای بزرگ، هم در توسعه و هم در آموزش تدریس می شود. من یک ماه نخوردم و نخوابیدم و نتیجه داد - من برای کار از راه دور در یک پروژه استخدام شدم. تلاش من بالاخره نتیجه داد. حقوق، البته، فوق العاده نبود (به دور از فوق العاده)، اما من فقط به خاطر تجربه ای که در آنجا دریافت کردم سپاسگزار بودم. بنابراین برای دومین بار و مطمئنم آخرین بار به برنامه نویسی بازگشتم. در تئوری، چنین داستانی باید با پایانی خوش به پایان برسد - من لوگانسک را به مقصد یک شهر بزرگ ترک کردم، جایی که به عنوان یک حرفه ای زندگی می کنم و پیشرفت می کنم. متاسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است. الان هم در این شرکت کار می کنم. امسال من در حال اتمام مدرک لیسانس خود هستم و پس از آن قصد دارم به خارکف برگردم (من واقعاً آن را دوست داشتم). اما اکنون 100% مطمئن هستم که موفق خواهم شد. من می خواهم از این منبع صمیمانه تشکر کنم. JavaRush بود که به من در درک برنامه نویسی کمک کرد. دانش به دست آمده در اینجا به من در آینده کمک زیادی کرد. این پروژه، مهم نیست که چقدر ادعایی به نظر می رسد، من را امیدوار کرد. از همان روز اول تحصیل در اینجا رویای نوشتن داستان موفقیت خودم را داشتم و اکنون بسیار خوشحالم که بالاخره این کار را انجام دادم. شاید داستان من بسیار آشفته بود، اما من واقعاً می خواستم همه چیز را در یک نفس بگویم، تا دوباره همه چیز را دوباره زنده کنم. الان واقعا احساس خوشبختی می کنم. من فقط می توانم یک چیز برای خواننده آرزو کنم - هرگز در مسیر رسیدن به هدفت، هر چقدر هم که سخت باشد، دست نکش. برای من یک شوک بود. من همین تکلیف را خواندم و متوجه شدم که چیزی متوجه نشدم. برای عقب نشینی خیلی دیر شده بود و بهتر است چنین فرصت هایی را هدر ندهیم (مخصوصاً در موقعیت من)، بنابراین دیوانه وار شروع به یادگیری اصول اولیه دات نت فریم ورک و همه فریمورک های دیگری که برای این کار لازم بود کردم. فقط در عرض یک ماه، همه چیزهایی را که در مورد جاوا می توانستم به یاد آوردم، آن را به سی شارپ ترجمه کردم و همه چیز را آموختم. منبع ITVDN در این مورد به من کمک کرد (اگر به آن نیاز دارید، آن را در گوگل جستجو کنید). اجازه دهید فوراً توضیح دهم که جاوا در آنجا به خوبی اینجا در نظر گرفته نمی شود، بنابراین ارزش رفتن به آنجا را ندارد - هر چه می توان گفت، راش هنوز رقبای شایسته ای در این زمینه ندارد. اما، اگر نیاز به مطالعه فناوری های مایکروسافت داشته باشید، منبعی بهتر از ITVDN پیدا نخواهید کرد. بیشتر کلاس های آنجا توسط الکساندر شوچوک - یک حرفه ای بزرگ، هم در توسعه و هم در آموزش تدریس می شود. من یک ماه نخوردم و نخوابیدم و نتیجه داد - من برای کار از راه دور در یک پروژه استخدام شدم. تلاش من بالاخره نتیجه داد. حقوق، البته، فوق العاده نبود (به دور از فوق العاده)، اما من فقط به خاطر تجربه ای که در آنجا دریافت کردم سپاسگزار بودم. بنابراین برای دومین بار و مطمئنم آخرین بار به برنامه نویسی بازگشتم. در تئوری، چنین داستانی باید با پایانی خوش به پایان برسد - من لوگانسک را به مقصد یک شهر بزرگ ترک کردم، جایی که به عنوان یک حرفه ای زندگی می کنم و پیشرفت می کنم. متاسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است. الان هم در این شرکت کار می کنم. امسال من در حال اتمام مدرک لیسانس خود هستم و پس از آن قصد دارم به خارکف برگردم (من واقعاً آن را دوست داشتم). اما اکنون 100% مطمئن هستم که موفق خواهم شد. من می خواهم از این منبع صمیمانه تشکر کنم. JavaRush بود که به من در درک برنامه نویسی کمک کرد. دانش به دست آمده در اینجا به من در آینده کمک زیادی کرد. این پروژه، مهم نیست که چقدر ادعایی به نظر می رسد، من را امیدوار کرد. از همان روز اول تحصیل در اینجا رویای نوشتن داستان موفقیت خودم را داشتم و اکنون بسیار خوشحالم که بالاخره این کار را انجام دادم. شاید داستان من بسیار آشفته بود، اما من واقعاً می خواستم همه چیز را در یک نفس بگویم، تا دوباره همه چیز را دوباره زنده کنم. الان واقعا احساس خوشبختی می کنم. من فقط می توانم یک چیز برای خواننده آرزو کنم - هرگز در مسیر رسیدن به هدفت، هر چقدر هم که سخت باشد، دست نکش. بنابراین در تدریس من یک ماه نخوردم و نخوابیدم و نتیجه داد - من برای کار از راه دور در یک پروژه استخدام شدم. تلاش من بالاخره نتیجه داد. حقوق، البته، فوق العاده نبود (به دور از فوق العاده)، اما من فقط به خاطر تجربه ای که در آنجا دریافت کردم سپاسگزار بودم. بنابراین برای دومین بار و مطمئنم آخرین بار به برنامه نویسی بازگشتم. در تئوری، چنین داستانی باید با پایانی خوش به پایان برسد - من لوگانسک را به مقصد یک شهر بزرگ ترک کردم، جایی که به عنوان یک حرفه ای زندگی می کنم و پیشرفت می کنم. متاسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است. الان هم در این شرکت کار می کنم. امسال من در حال اتمام مدرک لیسانس خود هستم و پس از آن قصد دارم به خارکف برگردم (من واقعاً آن را دوست داشتم). اما اکنون 100% مطمئن هستم که موفق خواهم شد. من می خواهم از این منبع صمیمانه تشکر کنم. JavaRush بود که به من در درک برنامه نویسی کمک کرد. دانش به دست آمده در اینجا به من در آینده کمک زیادی کرد. این پروژه، مهم نیست که چقدر ادعایی به نظر می رسد، من را امیدوار کرد. از همان روز اول تحصیل در اینجا رویای نوشتن داستان موفقیت خودم را داشتم و اکنون بسیار خوشحالم که بالاخره این کار را انجام دادم. شاید داستان من بسیار آشفته بود، اما من واقعاً می خواستم همه چیز را در یک نفس بگویم، تا دوباره همه چیز را دوباره زنده کنم. الان واقعا احساس خوشبختی می کنم. من فقط می توانم یک چیز برای خواننده آرزو کنم - هرگز در مسیر رسیدن به هدفت، هر چقدر هم که سخت باشد، دست نکش. بنابراین در تدریس من یک ماه نخوردم و نخوابیدم و نتیجه داد - من برای کار از راه دور در یک پروژه استخدام شدم. تلاش من بالاخره نتیجه داد. حقوق، البته، فوق العاده نبود (به دور از فوق العاده)، اما من فقط به خاطر تجربه ای که در آنجا دریافت کردم سپاسگزار بودم. بنابراین برای دومین بار و مطمئنم آخرین بار به برنامه نویسی بازگشتم. در تئوری، چنین داستانی باید با پایانی خوش به پایان برسد - من لوگانسک را به مقصد یک شهر بزرگ ترک کردم، جایی که به عنوان یک حرفه ای زندگی می کنم و پیشرفت می کنم. متاسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است. الان هم در این شرکت کار می کنم. امسال من در حال اتمام مدرک لیسانس خود هستم و پس از آن قصد دارم به خارکف برگردم (من واقعاً آن را دوست داشتم). اما اکنون 100% مطمئن هستم که موفق خواهم شد. من می خواهم از این منبع صمیمانه تشکر کنم. JavaRush بود که به من در درک برنامه نویسی کمک کرد. دانش به دست آمده در اینجا به من در آینده کمک زیادی کرد. این پروژه، مهم نیست که چقدر ادعایی به نظر می رسد، من را امیدوار کرد. از همان روز اول تحصیل در اینجا رویای نوشتن داستان موفقیت خودم را داشتم و اکنون بسیار خوشحالم که بالاخره این کار را انجام دادم. شاید داستان من بسیار آشفته بود، اما من واقعاً می خواستم همه چیز را در یک نفس بگویم، تا دوباره همه چیز را دوباره زنده کنم. الان واقعا احساس خوشبختی می کنم. من فقط می توانم یک چیز برای خواننده آرزو کنم - هرگز در مسیر رسیدن به هدفت، هر چقدر هم که سخت باشد، دست نکش.
نظرات
TO VIEW ALL COMMENTS OR TO MAKE A COMMENT,
GO TO FULL VERSION