در مورد کارآموزی در جراحی و اینکه چرا آنجا را ترک کردم
من 33 سال دارم و اهل جمهوری کالمیکیا هستم (اینجا در کنار آستاراخان، ولگوگراد، چچن و داغستان است). در سن 17 سالگی وارد دانشکده پزشکی RUDN ( دانشگاه دوستی مردم روسیه - ویرایش) شدم و به مسکو نقل مکان کردم و از آنجا در 28 سالگی به استرالیا نقل مکان کردم (در این مورد کمی بعد صحبت خواهم کرد). من هم مثل همه دکترها 6 سال درس خواندم. وی با اخذ دیپلم تخصص، وارد بخش جراحی عمومی بیمارستان بالینی شهر شماره 64 شد و چند ماه به عنوان جراح اینترن مشغول به کار شد. از آنجایی که بار کاری در بیمارستان زیاد بود و از سال دوم که به عنوان پیشخدمت، بارمن یا باریستا به صورت پاره وقت در رستوران کار می کردم - دوره کارآموزی ام را تمام نکردم و با سر و صدا وارد کار رستوران و مسافرت شدم. سراسر دنیا. خودتان قضاوت کنید - پس از یک دوره کارآموزی، یک دکتر جوان 25 هزار روبل دریافت می کند، و من به عنوان باریستا کار می کنم، 30-80 هزار روبل دریافت می کنم (در ابتدای کارم 30 هزار درآمد داشتم و تجربه بیشتری به عنوان باریستا دریافت کردم. ، حقوقم بالاتر می رفت). از آنجایی که پرداخت ساعتی است، می توانید سخت کار کنید و برای 300 ساعت در ماه می توانید به همان اندازه ای که پزشکان هرگز تصور نمی کردند، دریافت کنید. همچنین به دلیل برنامه منعطف، همیشه امکان سازماندهی یک تعطیلات کوچک و پرواز به خارج از کشور برای یک هفته وجود داشت. به طور کلی از کار و سبک زندگی ام لذت می بردم و به پزشکی فکر نمی کردم (و حتی بیشتر از آن به برنامه نویسی فکر نمی کردم که برای من تعداد زیادی از نابغه ها و "خدایان" بود).در مورد مهاجرت به استرالیا
من زیاد سفر کرده ام وقتی در سال 2014 وارد استرالیا شدم، با شوهر آینده ام آشنا شدم. او ازدواج کرد و در سال 2016 به اینجا نقل مکان کرد. ما زیاد زندگی نکردیم و خیلی سریع طلاق گرفتیم: من بدون خانواده و دوستان در یک کشور خارجی تنها ماندم. همانطور که به عنوان باریستا در اینجا کار می کردم، شروع به نگرانی در مورد آینده کردم؛ تولد سی سالگی من نزدیک می شد و متوجه شدم که مدت زیادی در تجارت رستوران دوام نخواهم داشت. دلیل آن فعالیت بدنی زیاد و خلاقیت کم در این حرفه است. و به طور کلی، من به نوعی در محاصره افراد بیست ساله احساس ناخوشایندی داشتم. علاوه بر این، اگرچه باریستا در اینجا بسیار بیشتر از روسیه درآمد دارد، اضافه کاری وجود ندارد. با یک هفته کاری استاندارد پنج روزه و هشت ساعته، کار کردن 300 ساعت در اینجا غیر واقعی است - حقوق کمی بالاتر از حداقل است (شما هنوز هم می توانید به طور عادی زندگی کنید، زیرا به دلیل سیستم مالیاتی مترقی مالیات کمی می پردازید). به طور کلی، اگر این شغل را با دیگران مقایسه کنید، حرفه باریستا ضرر زیادی می کند. و من شروع کردم به فکر کردن ...چگونه وارد برنامه نویسی شدم
در ابتدا به فکر بازگشت به پزشکی افتادم و به دانشگاه مردم - یک دانشگاه غیرانتفاعی آموزش از راه دور در ایالات متحده آمریکا برای تخصص علوم بهداشتی - درخواست دادم. آموزش رایگان است، شما فقط باید برای امتحانات بپردازید (فقط 16 مورد از آنها برای 4 سال تحصیل وجود دارد) و برای پردازش مدارک برای 100 دلار - که در طول 4 سال 1700 دلار می شود، یعنی تقریباً هیچ هزینه ای ندارد. . ترم اول مقدماتی را تمام کردم، جایی که انگلیسی تدریس کردند، مقاله نوشتن، نحوه صحیح استناد به منابع، نحوه جلوگیری از سرقت ادبی، امتحان را پس دادم و دوباره شروع به فکر کردن کردم... سپس سریال آقای ربات بود. فقط بیا بیرون و من یکی از طرفداران بزرگ آن شدم. و به طور کلی ، من همیشه جذب موضوع برنامه نویسی بودم: من خودم نرم افزار را نصب کردم ، فهمیدم که چگونه Word و سایر برنامه ها را "کرک" کنم ، وب گردی همیشه 50٪ از وقت من را می گرفت. و در محل کار مشتریان معمولی مورد علاقه وجود داشت - کارمندان شاد اداره پست استرالیا. آنها کلیشه برنامه نویسان غیر اجتماعی و درخشان را از بین بردند. شروع کردم به آرامی همه چیز را در مورد این حرفه یاد گرفتم: با یک پست در فیس بوک شروع کردم، جایی که برای منابع در مورد برنامه نویسی توصیه هایی خواستم، سپس شروع به رفتن به جلسات برای برنامه نویسان کردم، چیزی متوجه نشدم، اما مطالب زیادی دریافت کردم. توصیه های ارزشمند در یکی از این جلسات با یک دختر سوئیچ آشنا شدم. او برای یک شرکت معدن کامیون می راند و به عنوان کارگر شیفت کار می کرد، سپس از این زندگی خسته شد، یک بوت کمپ را در 3 ماه به پایان رساند و با موفقیت در بزرگترین دفتر حسابداری در استرالیا و نیوزیلند مشغول به کار شد. این دختر (و سایر تعویض کنندگان) آنقدر به من الهام بخشید که تصمیم گرفتم وقتش رسیده است! ابتدا می خواستم به دانشگاه مردم در رشته علوم کامپیوتر منتقل شوم، اما آنها به من گفتند: "چرا وقتت را تلف می کنی، به بوت کمپ برو و بلافاصله در محل کار تجربه کسب کن."چه زبان برنامه نویسی را انتخاب کردید و چرا؟
من مثل بقیه با HTML، CSS، جاوا اسکریپت شروع کردم. خوب، واقعا، ما بدون آنها چه کار می کنیم؟ حتی اگر قصد دارید یک توسعهدهنده صرفاً بکاند شوید، باز هم برای پروژههای جانبی به حداقل مهارت frontend نیاز دارید، در غیر این صورت چگونه میتوانید جلوی دوستان خود خودنمایی کنید :) به طور کلی، من احتمالاً یک رگه تجاری دارم و دوست دارم ایده برنامه من، بنابراین front-end برای من ضروری بود. اما به طور کلی، من بیشتر به سمت باطن تمایل داشتم، زیرا وظایف آن جالب تر است و نیازی به تطبیق با مرورگرهای مختلف و نگرانی در مورد دسترسی ( دسترسی - ویرایش) ندارید . بنابراین، تصمیم گرفتم که روی جاوا اسکریپت تمرکز کنم، زیرا در frontend جایی بدون آن وجود ندارد، و در backend می توانید از آن در ظاهر NodeJS استفاده کنید. اما وقتی به بوت کمپ رفتم، مجبور شدم روبی را تغییر دهم، زیرا بیشتر وقتم به آن اختصاص داده شده بود. در محل کار، زبان اصلی گولنگ بود.درباره نحوه مطالعه من: منابع، دوره ها، تکمیل بوت کمپ
درباره مربیان - دوستی داشتم که در دوره قبل از گوگل به عنوان توسعه دهنده کار می کرد و سپس وارد تجارت شد. من می توانم از او سوالات کلی در مورد شبکه، طراحی کامپیوتر، پروتکل های مختلف و غیره بپرسم. من نمیتوانستم بیشتر سؤالات خاص زبان بپرسم، اما با این حال به من کمک فوقالعادهای کرد. من در طول جلسات سؤالات خاص زبان پرسیدم - مستقیماً با یک تکه کاغذ به افراد مختلف نزدیک شدم و درخواست کمک کردم. اگر با درخواست کمک شروع نکنید، اما به چت بروید و رفتار مناسبی داشته باشید، هیچ کس نپذیرفت. برنامه نویسان عموماً افرادی پاسخگو و صبور بودند. علاوه بر این، در استرالیا جنبش Women in STEM بسیار قدرتمند است و همه در تلاش برای کمک به زنان هستند. من در دوره هایی مطالعه کردم:-
"شنای رایگان". در همان ابتدا، من خودم را در هیچ چیز محدود نکردم - از طریق اینترنت "شناور" شدم و داستان های دیگر سوئیچ ها را خواندم، مقالاتی در مورد آنچه در داخل یک کامپیوتر وجود دارد و نحوه کار اینترنت، در مورد استارتاپ ها و حرفه هایی که در آن وجود دارد را خواندم. عمومی در IT با اصطلاحات آشنا شدم و منابع مفیدی را یادداشت کردم. یکی از مقاله ها می گفت برو به جلسات و با مردم صحبت کنم و من شروع کردم به رفتن و صحبت کردن. بنابراین متوجه شدم که باید به یک بوت کمپ بروم، فهمیدم که خوب چیست. آنها همچنین به من به منابع خوبی اشاره کردند.
- FreeCodeCamp و Treehouse دو منبع اصلی من در حین یادگیری هستند. کارهای زیادی در آنجا وجود دارد که برای مدت طولانی ادامه خواهند داشت. من بیشتر کدهای HTML، CSS، JS نوشتم و اولین آشنایی خود را با API شروع کرده بودم، اولین دامنه ام را خریدم و بعد از آن پروژه های خنده دار شروع شد. freeCodeCamp حتی جلسات خود را در برخی کشورها برای کسانی که دوره می گذرانند برگزار می کند.
-
بوت کمپ. من در نهایت به مجمع عمومی رفتم . مدت زمان بوت کمپ 3 ماه و هزینه آن 15.5 هزار دلار استرالیا (یا 12 هزار دلار آمریکا) است. پشته فناوری - JS، Ruby، Sinatra، Ruby on Rails، JQuery، Backbone، React، SQL. بوت کمپ کاملاً آفلاین بود: اکنون تصور چنین تجملی حتی دشوار است. ما 25 نفر بودیم و سه مربی (یکی اصلی و دو دستیار) به اضافه یک دختر مشاور در رزومه و شبکه های اجتماعی (لینکدین). کلاس ها از ساعت 9:00 الی 9:30 شروع و در ساعت 17:00 الی 18:00 البته با استراحت ناهار پایان یافت. در طول بوت کمپ ما 4 پروژه ساختیم - دو انفرادی و دو تیم. اولی Tic Tac Toe با JS، دومی یک پلتفرم اشتراک نوک باریستا با Sinatra (چارچوب روبی)، سومی یک وب سایت بررسی املاک و مستغلات با Rails و Google API، چهارم بیت کوین آربیتراژ با React است. شما میتوانید ایدههای خود را برای پروژه ارائه دهید، و برای پروژههای تیمی باید به منظور جذب اعضای تیم، یک طرح و ارائه ارائه کنید.
-
آماده شدن برای مصاحبه، صیقل دادن نمونه کارها. من به کار بر روی این چهار پروژه ادامه دادم و تصمیم گرفتم یک اپلیکیشن کوچک برای پلتفرم Shopify برای محاسبه هزینه کالا بسازم ( هزینه کالاهای فروخته شده - ویرایش). این تجربه بسیار خوبی بود، زیرا باید با API جدی و غنی پلتفرم معتبری مانند Shopify سر و کار داشتم.
در مورد برنامه مطالعه و آموزش سیستماتیک
از آنجایی که به عنوان باریستا کار می کردم، برنامه تمرینی کاملاً داشتم - از ساعت 8:00 تا 16:30 کار می کردم و از ساعت 17:00 تا 19:00 درس می خواندم، یعنی هنوز زمان برای تماشای یک سریال تلویزیونی یا اجرا وجود داشت. عصر. آخر هفتهها، میتوانستم تمام روز را مطالعه کنم و وقتی کارتها میافتد، به جایی بروم تا بنشینم. من با یادگیری زیاد به خودم فشار نیاوردم؛ به من گفتند که یادگیری برنامه نویسی مانند خوردن یک فیل است: هر روز کمی. می ترسیدم با این رویکرد هرگز چیزی یاد نگیرم - دنیای برنامه نویسی بسیار بی پایان به نظر می رسد (و تا به امروز این ترس باقی مانده است). اما با نگاهی به گذشته، پیشرفت عظیمی را می بینم و حتی اگر روزی دو ساعت مطالعه کنید، اما به طور مداوم، قطعاً پیشرفت دیری نخواهد داشت. در ابتدا هیچ سیستمی در تمرینات من وجود نداشت. من فقط در اینترنت گشت و گذار کردم و سعی کردم بفهمم چیست، زیاد با مردم صحبت کردم، سؤالات احمقانه ام را یادداشت کردم و آنها را از همه کسانی که در جلسه می توانستم ببینم پرسیدم. هنگامی که من قبلاً شروع به انجام تکالیف با freeCodeCamp و Team Treehouse کردم ، نوعی سیستم ظاهر شد: از این گذشته ، اینها دوره های کاملاً منظمی هستند. سیستماتیک ترین آموزش در بوت کمپ بود. یک برنامه روشن و یک روز کامل مطالعه، اما این، البته، لذت بسیار گرانی است.در مورد جایی که بعد از تحصیل شغل پیدا کردم
من برای Zendesk، بزرگترین شرکت نرم افزار Helpdesk کار می کنم. مشتریان ما شامل Uber، Netflix، Airbnb هستند. در مجموع، این شرکت بیش از هزار مهندس و بیش از 300 میکروسرویس دارد. یعنی، این یک شرکت بزرگ با کارکنان بسیار متخصص است: ما مهندسین محاسبات، لبه، پایه و اساس خودمان و همچنین یک مرکز عملیاتی «بحران» 24 ساعته داریم که از داراییهای آن مراقبت میکند. در تئوری، من قرار نبود فرآیندهای انتقال را راهاندازی کنم، سرورهای جدیدی را برای کار آماده کنم، یا مهندس عملیات باشم، اما با این وجود، زندگی من را مجبور کرد. آنها من را برای موقعیت مهندس نرم افزار دانشیار (مهندس نرم افزار جوان - ویرایش) یا Zen 1 با استانداردهای محلی استخدام کردند. فکر میکردم تحت نظارت دقیق باشم و اجازه کار روی کد تولید را نداشته باشم، اما اینطور نبود: فقط دو هفته پس از تنظیم محیط و ارائه سخنرانیها، اجازه یافتم کارتهای جیرا را از اسپرینت انتخاب کنم. و بر روی همان وظایف مهندسان دیگر کار کنند. البته، کار دوتایی با توسعه دهندگان دیگر زیاد بود و کد باید حداقل دو بازبینی از سایر مهندسان، بعلاوه تست واحد و ادغام حداکثر را طی می کرد. اما از اینکه روی همان وظایفی که مهندسان باتجربه تیمم بودند کار میکردم هیجانزده بودم. اساساً من در بکاند با Golang کار میکردم که به مرور زمان آن را دوست داشتم. من موفق شدم کاملاً با کافکا و پایگاه داده های عجیب و غریب - BigTable و DynamoDB کار کنم. بیشتر از همه کار با معیارها و انجام تحقیقات در مورد انواع هشدارها و اشکالات را دوست دارم، این دقیقاً مانند یک داستان پلیسی است، بسیار جالب است.- ذن 0 (کارآموز)،
- Zen 1 (همکار مهندس نرم افزار)،
- Zen 2 (مهندس نرم افزار)،
- Zen 3 (مهندس ارشد نرم افزار)،
- Zen 4 (مهندس کارکنان)،
- Zen 5 (مهندس ارشد کارکنان)،
- Zen 6 (مهندس اصلی)،
- ذن 7 (معمار).
GO TO FULL VERSION